من باید برم به فانوس دریایی و ادامه زندگیم رو در اونجا باشم، کشتی های زیادی هستن که در بیکرانه ابی اقیانوس باید بدونن اینجا یه صخرست و نباید نزدیک خلیج بی اسکله اینجا بشن، اون کشتی ها خسته راهن وظیفه فانوس اینه که نزاره اونا به گل بشینن. بلاگفا ای رفیق یازده ساله من، دیگه وقتشه بازنشسته بشم. این پیر مرد دیگه به اخر قصه رسید برای همه ی شمایی که هنوز نفس میکشید آرزوی ادامه دادن میکنم. افلیای عزیزم بالاخره میتونم لمست کنم.
خیلی چیزها هست که تقصیر تو نیست. یا تقصیرِ من. تقصیر پیشگویی ها هم نیست، یا نفرینها یا دی ان ای، یا پوچی. تقصیر ساختار گرایی یا سومین انقلاب صنعتی هم نیست. همه می میریم و ناپدید می شویم، ولی علتش این است که نظامِ خودِ دنیا را بر پایه ی ویرانی و فقدان گذاشته اند. زندگی ما سایه هایی از این اصل رهنماست. مثلا باد می وزد. می تواند بادی شدید و خشن باشد، یا نسیمی ملایم. اما سرانجام هر بادی فرو می میرد و ناپدید می شود.
میدونی این خود تنهایی نیست که باعث آزاره این خود تنهایی نیست که تو رو به استیصال میرسونه، این احساس تعلق نداشتنه اینکه در این کره خاکی چرا من به هیچکس و هیچ جا تعلق ندارم؟ چرا احساس تعلق نمیکنم شاید یک روز بفهمم که این زهر هیچ پادزهری نداره
زندگی را تغییری باید نیک، ماه ها یک به یک از کنار یکدیگر رنگ باختند، بهار را تابستان بلعید و پاییز برای فصل تموز کمین زده و فصل ها عوض شدند، پرده ها افتاده اند. نقاب مهربانی و همراهی از چهره ی همه رفت. حال آنکه به اندرونی این قلب رقیق که نگاه میکنی هنوز همان پسر نهنگ پرستی است که نور شب تاب قارچ هایش را از هیچکس و هیچ چیز دریغ نمیکند وا اسفا، وا اسفا نیک که اگر کوله تغییر را برنداریم و اندک چیزهای دلخوشی که برای مان مانده را درونش نچینیم و نسنجیده و
ساعت هفت شب کمی گریه کردم، از چهره هایی که با شجاعت الآن تو سینه ی خاک آروم گرفتن. ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه از همه ی آدمایی که زندگی عادی خودشون رو تکرار میکنن اونم توی این روز ها چندشم شد. ساعت نه و نیم دوباره کمی گریه کردم. ساعت ده و بیست دقیقه از همه ی کسایی که قاتل این جوون هان متنفر شدم. ساعت دوازده و ربع خوابیدم. ساعت یک و نیم از خواب پریدم. آهنگ ۲۰۹ شاهین رو پلی کردم. ساعت دو و سی دقیقه از کابینت توی آشپزخونه نخی سیگار برداشتم روشنش کردم و بغض
من هیچوقت بعد از خیس شدن تو هوای بارونی بیرون بعد از کار سخت به وان آب داغ تعارف نشدم. وان آب داغی که وقتی توش بخزم آهی از لذت از نهاد یخ زدم بلند بشه که بعدش حوله ی خشک و تمیزی داشته باشم و شیشه های بخار گرفته ی حموم رو با بوی سوپ مرغ و هویج عوض کنم. من همیشه تنها بودم نیک، مفهوم خانواده برای من خیلی غریب شده و هر سال بیشتر از سال قبل فراموش میکنم که من هم مثل تموم مردای دیگه دوست دارم از مطبخ خونم با زنی مهربون و دوست داشتنی بوی خوش غذا بلند بشه.
امشب یادم آمد که من ماه هاست دارم تنهایی زندگی میکنم، نه کسی درب خانه من را میزند و نه کسی به من سر میزند. کسی سراغی از من نمیگیرد و جویای حالم نیست به هر آدمی که بعد از مدتها میرسم اولین چیزی که از من میپرسد این است که فراموشت کرده بودم. هیچکس تا زمانی که کارش لنگ من نباشد با من تماس نمیگیرد. من همه آدم های دنیا را رها کرده ام. هیچکس مانند من از آدمی نا امید نیست. نه برای تنهایی هایم یا اینکه انتظارات برآورده نشده ای از کسی دارم فقط برای اینکه آدمی زاد کم

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Yosefx7pdipe CaNt مقاله ، دانلود مقاله ، دانلود مقاله رایگان ، دانلود رایگان مقاله ، اردبیل پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان دانش نو وُیاه دانلود | دانلود فیلم و سریال جدید فروشگاه عینک آفتابی ریبن من | گارانتی عدم رضایت 10 روزه hojjatabbasi